تو نیستی و جهان خاموش است

 

تو نیستی و جهان خاموش است 

ای آرمیده در سایه‌های تیره تاک

تو را تا فراسوی زمان

تا گستره ناپیدای جاده‌ها و فصل‌ها

صدایت می‌زنم

در حزن آلوده شهر 

در امتداد سبز تمام کوچه‌های شسته در باران

صدایت می‌زنم

و در ازدحام چشم‌های بی‌فروغ ترس‌خورده

خیره ‌می‌مانم

شاید چشم‌های روشن تو باشد

که خوشبختی را در أعماق درخشان خود

به ارمغان می‌آورد

من تمام گل‌های شهر را بوییده‌ام 

شاید در گلبرگی افسرده

یا در افسون سرشار رزهای قرمز خفته در آفتاب

عطر تو زنده باشد

تو را در چشمان رهگذران و عطر تمام گل‌های شهر 

می‌جویم 

و بی‌قرارم چون ابر روان تیره‌ای که

نه می‌بارد و نه خاموشی می‌گیرد

نه فانوسی نقره برای شبانگاه

و نه رویایی روشن که نجاتم دهد

سیاهی حقیقت عریانی است

که پیش رویم چشم می‌گشاید

بی تو جهانم از هیچ معلق است

و فصل‌ها از من عبور می‌کنند

در باران‌های سرد شبانه

و تندبادهای وحشی ویرانگر

که پشت پنجره زوزه می‌کشند

و قلبم را از اندوهی تلخ سرشار می‌کنند

رنگ باخته‌تر از زخمی پنهان که او نام دارد

 

نرگس رضایی

دسامبر ۲۰۱۹ 

 

 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

در خواب‌هایم کسی هست

این انتخاب من نبود تو را در سایه دوست بدارم

این نبرد آخرین من است